جدید ترین های روز دنیا - عکس - شعر | ||
|
[ یکشنبه 89/2/19 ] [ 10:47 صبح ] [ میلاد ]
دستام میره تو موهاش خیره میشیم تو چشمای هم.چشمای خوشگلش میوفته تو چشمام دلم آب میشه برای بوسه رو لباش. امروز یه چیزی رو فهمید سعی می کرد خودشو کنترل کنه بعدش بهم ریخت اشک تو چشماش جمع شد هیچی نگفت.نگاهش کردم میخواستم بگم ببخشید.نتونستم.کنارش که بودم اس دادم گفتم ببخشید.اس داد نوشت گریه میکنم ولی به هر حال دوست دارم. انگشتامو انداختم تو انگشتاش دستامون محکم گره شد توی هم.... [ شنبه 89/2/18 ] [ 3:34 عصر ] [ میلاد ]
یا عشق عجب جسارتی داری تو دست از سر من که بر نمی داری تو بهتر که مرا به حال خود بگذاری بس کن به خدا در پی آزاری تو -------------------- باران نفس نسیم را تر می کرد طوفان که گرفت باد بدتر می کرد عشق آمد و از نسیم طوفانی ساخت رگبار ترانه ای که از بر می کرد --------------------- ای عشق بلای عاشقانی ، آنی دستی به دلم نمی کشی ، می دانی این لخته خون چه می پسندد ، بشنو : خواهد که تو را به چنگ آرد ، آنی --------------------- عشق است که کار داده دست من و دل خون کرده شب و روز مرا بی حاصل من عاشق و عشق غافل از من چکنم یا عشق مرا ز هستی ام کن غافل ----------------- عشق آمد و از روز ازل ما را برد تا شام ابد تمام دنیا را برد عاشق نشوی ز قافله جا ماندی با عشق، حباب، ارث دریا را برد ------------------------------ بانوی ازل،مرد ابد،تنها شد خورشیدگرفت و روز ناپیداشد بعد از تو سکوت بود و درد و غم و رنج دنیای علی همیشه بی زهرا شد ----------------------------- [ شنبه 89/2/18 ] [ 2:57 عصر ] [ میلاد ]
عجب دنیای بی رحمی شده تا وقتی داری حتما تعجب می کنین پیش خودتون می گید کاش منم تو همون روزگار فردین بودم کاش بر می گشتیم به همون دوران قدیم حتما الان فکر می کنید که دختره خل شده رفته تو کشور غربی نشسته و خوشی زیر دلش زده تب داره و هزیان می گه اما من این تب و هزیان دوست دارم . امروز دلم گرفته بود ، خودتون بهتر می وقتی دل آدم پر می شه از غم دنیا فرقی نمی کنه کجا باشی شهر فرشته ها ، نیویورک ، ملبورن ، لندن یا تورنتو هر جا که باشی خود به خود بغضت می ترکه و شاید اشک و گریه تنها دوستانی باشن که بدون هیچ منتی موقع تنهاییات کنارت می مونن . [ شنبه 89/2/18 ] [ 2:45 عصر ] [ میلاد ]
عشق گفت:من بودم که اورادرخودنگاه داشتم دست گفت:من بودم که دست اورالمس کردم دل گفت:من بودم که سالها رنج کشیدم واورادرآشیانه جادادم ولب گفت:اگرمن نبودم که بگویم دوستت دارم تلاش شما بی فایده بود [ چهارشنبه 89/2/15 ] [ 10:38 صبح ] [ میلاد ]
یکی بود یکی نبود یه روزی از روزا با یه دختری آشنا شدم. اون اولا واسم مثل یه دوست خوب بود. یه دوست که باهاش بتونم راحت درد دل کنم. ولی کم کم خیلی بهش عادت کردم. واسم با دیگران متفاوت بود. عاشقش شدم. عشق اولم بود. نمی دونستم چه جوری بهش بگم. چه جوری نشون بدم که دوستش دارم. روز ها گذشت. من هم هر کاری که می تونستم می کردم که بهش نشون بدم که دوستش دارم. یه روز قلبمو تقدیمش کردم? قلبمو پس داد! دختر عجیبی بود. اصلا توو خط عشق و عاشقی نبود. همین جور عاشقش موندم... یه روز اومد گفت: " این دوستمه اسمش سعید هست." یهو یه چیزی قلبمو فشار داد. بغضمو خوردم و لبخند زدم گفتم: "خوشبختم." دیگه چیزی از دلم نمونده بود. اون لبخند از ته دل نبود. فقط ماهیچه های صورتم بودن که به صورت یک لبخند شکل گرفته بودند. که باز هم ناراحت نشه! یه روز درحالی که گریه می کرد به خونم اومد و گفت: "با هم جرو بحثمون شده. می تونم پیشت بمونم؟" با این حال که می دونستم این قلبمه که باز هم باید درد بکشه و جیک نزنه? لبخند زدم و گفتم: "بله که می تونی." بغلش کردم و سرش رو گذاشتم رو شونم که گریه کنه تا آروم بشه... چندین ماه گذشت... یه روز بهم زنگ زد و گفت: "پنجشنبه هفته ی دیگه عروسیم هست. کارت دعوتو کی بیارم خونتون بهت بدم؟" دیگه نمی فهمیدم چی میگه. منگ شده بودم. یهو دیدم داره میگه: "... کوشی؟ الوووووو...." گفتم: "اینجام. اینجام. یه لحظه رفتم تو فکر." گفت: "تو همیشه وقتی با من حرف می زنی میری تو فکر!" گفتم: "فردا خونه هستم. حدود ساعت پنج بیا دعوت نامه رو بده." .... اون شب اصلا خوابم نمی برد. خُل شده بودم. یاد اون روزهای اول که تازه باهاش آشنا شده بودم افتاده بودم. خلاصه با هزار تا وول خوردن و کلنجار رفتن تونستم یه سه ساعت بخوابم. فردا ساعت پنج زنگ در به صدا در اومد. خودش بود. بازم سر ساعت! در رو باز کردم. به چشماش زل زدم. هنوزم عاشقش بودم. ولی ... گفت: "یوهو. کجایی؟ بیا اینم دعوت نامه. پنجشنبه می بینمت." تا پنجشنبه بیاد? نمی دونم چه جوری زندگی کردم. همه چیز واسم مثل جهنم بود. نمی تونستم تحمل کنم. به سیگار و مشروب هم عادت نداشتم. دوست داشتم برم بالای یه کوهی و تا دلم می خواد داد بزنم. .... پنجشنبه کت شلوارم رو پوشیدم. به سالن که رسیدم? اونو توو لباس عروس دیدم. چقدر زیبا شده بود. اومد جلو و بهم گفت: "خوش اومدی امین. برو یه جا بشین. امیدوارم بهت امشب خوش بگذره." دستشو گرفتم و لبم رو آوردم نزدیک گوشش و گفتم: "نه. اومدم این کادوی ناقابل رو بدم و برم. تو همیشه توو قلب من هستی. منو یادت نره!" گونش رو بوسیدم و گفتم: "خداحافظ!" [ شنبه 89/2/11 ] [ 11:23 صبح ] [ میلاد ]
دلبرکم چیزی بگو به من که از گریه پرم به من که بی صدای تو از شب شکست میخورم دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم به من که آخرینه ی آواره های عاشقم چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی غزل بشن گلایه ها نه هق هق دلواپسی نزار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه هام دوباره من بمونمو خاکستر پروانه هام چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره چیزی بگو اما نگو قصه ما به سر رسید نگو که خورشیدک من چادر شب به سر کشید دقیقه ها غزل میگن وقتی سکوت رو میشکنی قناری ها عاشق میشن وقتی تو حرف می زنی دلبرکم چیزی بگو به من که خاموش تو ام به من که هم بستر تو اما فراموش توام چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی غزل بشن گلایه ها نه هق هق دلواپسی نزار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه هام دوباره من بمونمو خاکستر پروانه هام چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره چیزی بگو اما نگو قصه ما به سر رسید نگو که خورشیدک من چادر شب به سر کشید [ جمعه 89/2/3 ] [ 10:50 عصر ] [ میلاد ]
با من چه کردی ؟ نوری درخشید آفتاب از کنار پنجره به روی صورت دخترک خزید . چشمان ترش نیمه باز بود باز اشک در سکوتی خزان زده امانش نداده بود با بی حوصلگی از تخت بلند شد آهسته و کشان کشان به سمت آینه رفت غم ساکن چهره آرامش بود بغض را فرو داد با لبی خندان نزد خانواده رفت . بعد از کارهای روزانه سراغ کامپیوترش رفت با بی حوصلگی ایمیلهایش را چک کرد ناگهان ..... او را دید جذاب و مهربان به نظر می رسید دل دخترک لرزید آیا این همان کسی است که می خواهد او را همراهی کند ؟ به آسمان نگاه کرد خورشید می خندید بر خلاف دل نا آرامش که گریان بود . دل به دریا زد خواست که اعتماد کند و کرد . همه چیز دنیا زیبا شد حتی خشم آسمان حتی صدای کلاغها حتی ناله های شبانه و.... او آمد عاشقش کرد دلتنگی را به او آموخت به او یاد داد دیگر لبخندش برای دلخوشی و آرامش کسی نباشد از ته دل بلخندد روزهای زیبا و لحظه های زیبا باعث شد او باور کند این زیبائی ها ابدی است باور کند می تواند نگاهی گرمش کند باور کند می تواند لبخندی لبریز از عشقش کند میتواند شانه ای تکیه گاه خستگی اش شود می تواند سینه ای حجم تنهائی اش را پر کند و ... روزها گذشت کم کم ابرها به آسمان زیبای دخترک سرک کشیدند رعد و برقی زد و همه چیز تمام شد . او ناپدید شد رفت بدون اینکه دخترک را نگاهی کند همه دنیای دخترک شکست نابود شد باورهایش ایمانش کاخ بلورینی که با او ساخته بود . یعنی آنها هم اشتباه بود ؟ دردی در قلبش نفسش را گرفت به خود پیچید چرا باور کرد دنیای تاریکش روشن شده ؟ چرا باور کرده که عشقی وجود دارد ؟ سالهاست که عشق مرده و هیچ قلبی صادقانه ابراز دوستی نمی کند .هیچ دلی به راستی نمی لرزد هیچ دستی به واقع به دنبال دستی نمی گردد و.... اشک امانش را برید گریست بر سادگی خود بر دلی که عاشق بود بر عشقی که فرجامی نداشت بر حسی که بی گناه نادیده گرفته شد دخترک تنها عشق می خواست برایش هیچ چیز جاذبه و رنگی نداشت تنها عشق اما باورش نکرد رفت بی هیچ مکثی . درخترک با خود می اندیشید که آیا او نیز دلش به درد آمده ؟ آیا واقعا هیچ احساسی در وجودش رشد کرده ؟ به سادگی رفت هیچ اثری از دلتنگی در او نبود فقط رفت . غم در وجود دخترک رخنه کرد او را لرزاند به خود آمد زمان را گم کرده بود نگاهی کرد گویا در خوابی عمیق فرو رفته بود تمام زیبائی ها خواب بود تمام غمها خواب بود به صفحه مانیتور نگاه کرد عکسی را دید که با او در رویایش زندگی کرده بود لبخندی زد نفسی کشید در دل از او تشکر کرد که لحظه های زیبای زندگی را به او نشان داد و شکر کرد که تمام زشتی ها در خوابش بود صفحه را بست و کنار پنجره به آینده نگاه کرد . [ پنج شنبه 89/2/2 ] [ 8:12 عصر ] [ میلاد ]
عشق به ما جسارت میدهد تا مکانهایی را در ذهن و قلب خود پیدا کنیم که هرگز کشف نکرده بودیم؛ که آنها را هرگز جز برای عشق نگشودهایم. در اصل عشق ما را به خودمان آشکار میکند. در عشق نوعی ایمنی مییابیم که ما را به خطر کردن تشویق میکند؛ اینکه دوباره بکوشیم و برای راههای کهنه چارههای جدیدی پیدا کنیم. هرچه بیشتر یکدیگر را کشف کنیم خودمان را بهتر خواهیم شناخت. شناخت از دنیایی که برای خودمان تعریف کرده بودیم و ممکن است ما را از محدودیت درآورد. تشویق میشویم که ادراکی جدید به دست آوریم. عشق حاصلخیزترین خاک را برای رشد کردن به ما میدهد. ما این خاک را با رها کردن خودِ کهنه و ادراکات بی فایده غنی میسازیم و در عوض دید وسیعی پیدا میکنیم و دنیایی از امکانات نامحدود برای کشف خود به دست میآوریم. عشق کور نیست؛ دیدی کامل دارد. عشق برای ما امکانی را به وجود میآورد تا آن گونه ببینم که هرگز پیش از آن ندیده بودیم. [ یکشنبه 89/1/29 ] [ 10:47 صبح ] [ میلاد ]
بیرون می رم از زندگیت مگه خودت نخواستی؟ فقط اینُ بدون که بی وفایی راستی راستی ! باشه می رم می رم یه جایی که منُ نبینی فقط بگم که عشق ِ اولین و آخرینی باشه می رم اما بدون رسم زمونه این نیست پایان یک قصه ی خوب عاشقونه این نیست باشه می رم از تو گذشته های رنگی ِ تو یادی نمی کنم دیگه از دل سنگی ِ تو ! می گذرم از تموم خاطرات تلخ و شیرین نترس نمی کنه تو رو دل ِ شکسته نفرین بیرون می رم از زندگیت مگه خودت نخواستی؟ درسته که می خواستمت حتی با کم و کاستی یه وقت یادت نره که دوست داشتی منُ یه روزی تو آتیش ِ پشیمونی بپا یه وقت نسوزی ! من ُ بگو برای کی از همه چی بریدم ! برای کی به مرز دیوونگی هم رسیدم !؟ از عشق و از عاشقی بیزاره دلم خدایا ! چقد شکنجه دیده بیچاره دلم خدایا ..! من که گذشته ام ازت خدا ازت بگذره می گن اونی که می گذره همیشه عاشق تره دیگه خداحافظ ِ تو عشق ما بی دوومه هر چی که بوده بین ِ ما دیگه همش تمومه [ چهارشنبه 89/1/25 ] [ 4:10 عصر ] [ میلاد ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |