نمی دانستم در پس کوچه باغ های چشمانت
مرا گرفتار عشق چیدن یک بوسه از لبهایت می کنی
نمی دانستم که پس از بوسه از زلال لبهایت
مرا در آغوش خود غرق می کنی
نمی دانستم در حرارت آغوشت قلب مرا آرام می کنی
ولی این را می دانستم که اگر بی تو بمانم خواهم مرد
عزیزم
با تو الفبای عشق را آموختم!
ندای قلب عاشقم را به گوش همه رساندم
به تو و کلبه عشقمان بالیدم
و تو گمشده ام شدی
اینک در کنارت به آرامش رسیدم
و تو را عاشقانه دوست می دارم
زندگی از نظر من یعنی پنج چیز
تو ، خدای تو، من، خدای من ، عشق من و تو
کدام را قبول داری ؟
من که همه را زیرا :
خدای من است که من را عاشق تو می کند
خدای توست که به تو می فهماند من دوستت دارم
و خدای من و تو ست که عشق بین من و تو را مقدس می کند
خیلی دوستت دارم...
من دلم می خواهد، شاخه ای ازگل مریم، سبدی ازگل یاس، بوته ای
از گل سرخ بغلی اززنبق یا که برگی ازتاک،همه درپای توریزم جانا !
من دلم می خواهد، نغمه ای از بلبل یا که آوی هزار یا سرود هدهد
یا نوای قمری همه در گوش تو خوانم جانا !
من دلم می خواهد، هر سحر آب زلال که به رودی جاریست تا به دریا
ریزد ، این همه پاکی و آرامش را ، به سر کوی تو آرم جانا !
من دلم می خواهد، شامگاهان تا صبح که بخوابد خورشید وبتابد مهتاب
همه شب خواب توبینم جانا !
می دونی میخوام از چی بگم...؟
می خوام بگم ای تویی که تمام لحظه های زندگیم شدی
ای تویی که شبا می آیی پیشم تا ازتاریکی و تنهایی نترسم
ای تویی که رفتی تو قلبم خودتو جا کردی...
دیگه بیرون اومدنت دست خودت نیست
آره با تو هستم عزیزدلــم،هــمــه وجــودم،عــشــق مـهـربـونـم
دوســــت دارم هــمــیــشــــــــــــــه .....
بذار یه چیزی رو صادقانه بهت بگم گلم دیوانه وار عاشقتم
بیا عشقمون رو محکم به هم گره بزنیم
و آرزو کنیم این گره هیچ وقت باز نشه ، حتی با دندون روزگار
پروانه سوخت ، شمع آب شد و خاموش
اما قصه ی عشق که به پایان نرسیده ...
عزیزم این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد !
این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند
و این تن خسته ام به عشق تو زنده است....
به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد.....
خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم
بریز و به من جانی تازه ببخش .....
مرا نوازش کن ? مرا آرام کن ? بیا و به
من بگو که مرا دوست میداری ?
اگر بارها گفته ای باز تکرار کن عزیزم....
اگر از وسعت تنهایی من می پرسی
به بلندای خیال
به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل
و به عمق وحشت
وحشت از آنچه حقیقت دارد
وحشت از من بی تو
وحشت از تو بی عشق
وحشت از عشق بی ما ....
شرق تنهایی من
رو به سوی افق غم دارد
غرب تنهایی من
پشت این تکرار است
اگر از وسعت تنهایی من دانستی
تو بیا
تو بیا
تا که به دست احساس
پر کنیم صفحه خالی نیاز
تا که این شمع خیال
برود رو به زوال
بی تو در خلوت شب بیدارم
آه ای خفتـــــه که مـــــــن چشـــــــم به راهتـــــــــــ دارم
خانه ام ابری و چشمان تو خورشید من است
چه کنــــــــــم دستـــــــــ خودم نیستــــــــــ اگر می بــــــارم
کم برای من ازین پنجره ها حرف بزن
منـــــ بدون تـــــــو ازینـــــ پنجــــــــره ها بیـــــــــزارم...
با توام آری با تو ، تویی که تک ستاره شبهای تاریکم شده ای.
ای طلایی رنگ،ای تو را چشمان من دلتنگ،کاش زودتر آمده بودی
نمی دانم این دیر آمدنت را بگذارم به پای تقدیر یا شانس
یا هر چیز دیگری که بتوانم خود را گول بزنم.
فقط می دانم روزهایم را با یاد تو شب می کنم و شبهایم را به امید دیدنت روز.
ولی می خواهم چیزی را اعتراف کنم که صادقانه دوستت دارم.