یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم ،
امروز هم گذشت ، با مرور خاطرات دیروز ،
با غم نبودنت و سکوتی سنگین ،
و من شتابان در پی زمان بی هدف ، فقط میروم ، میروم ،
یاس ها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما ، گرمی
مهر تو را میخواهند ،
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند ،
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی ، صدای قدمهایت
را میشنوم
اما تو نیستی ، فقط صدای مبهم ،
قول داده بودی برایم سیب بیاوری ، سیب سرخ خورشید
، سیب سرخ امید ، یادت هست ؟ ،
و رفتی و خورشید را هم بردی ،
و من در این کوچه های تنگ و تاریک ، سرگردانم و منتظر ،
برگی از زندگی ام را ورق میزنم ، امروز به پایان دفترم
نزدیکم