باز بوي عطر تو سرمست و زارم ميکندغرق در روياي بي حدوحصارم ميکندخاطراتت را تداعي ميکند در ذهن منکورسويي را چراغ شام تارم ميکندبي تو بوي عطرتو همراه و همرازمن استدر ميان فصل هجرانت بهارم ميکنددل چو عطرت را ببويد دورميگردد زمنهمچو داري در خزان بي برگ و بارم ميکنددردهجران تو را باعطر تو طي ميکنمچشم اشکي را ز همدردي نثارم ميکنداي ستاره کن دلت را شاد از يادش که اواندک اندک آيد و آخر شکارم ميکند