رفتنت را با هزاران ذکر هرگز باور کردم
نديدنت را با تنهايي هايم در هم آميختم و به غربت رسيدم ...
طعم شيرين خنده هايت را در رويا مي چشيدم ...
اما ...رفنتنت بهر چه بود که حالا باز گشته اي ؟
من چگونه ميتوانم به چشمان رويا آلودم صداقت ديدنت را ابراز کنم؟
قلبم ،عمرم و چشمانم به ديدن تو در رويا عادت کرده اند ...
اي تمام روياي من ....