جدید ترین های روز دنیا - عکس - شعر | ||
|
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشتوقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفتمی دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کردکه از پله های اتوبوس پایین می رفت و واردقبرستان کوچک شهر می شد....!! [ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 2:48 عصر ] [ میلاد ]
بر سرسجاده ی عشق نام تو رابوییدم تسبیح هجرانت را دانه دانه.... سالیان....... بلکه قرن ها..... به شماره نشستم. کوی تو محرابم و خاک پایت قبله ام گردید قنوت بر عاشقی ات بستم و ذکرشبانه ام ، وصف روی تو شد ربنایم ، حب تو ، و سجودم ، تمنای وصال توشد قامت بر عشق تو بستم و شهادت عاشقی با دل ودین، بر وفایت دادم هفده رکعت که نه ، هفده هزار....... که بل ،هزاران هزار رکعت ..... برنماز دلدادگی ات نشستم . درصفوف به هم چسبیده ی عشاقت ورسم وراه عاشقی آموختم از خِیل دلدادگانت .
برسرسجاده ی عشق تو، باچشمانی خیس وتب دار، مهربانی ات را از خدا خواستم
ای الهه ی مهر و وفا !..... دریاب این منتظرسالیان عاشقی ومهجوری را..... بگذار در دم آخر، درمشرق دلشدگی ،چشمانمان تلاقی یابد دریاب مرا به اجابت دعای روزگاران یلدایی ام
مِهرگیتی فروزت را بر سرزمین تاریک دلم بتابان تا ، مادام که سراز سجده ی نیازم بر می دارم ، چشم بر چشم تو بدوزم ومات حضور تو گردم ای همه پاکی ! ...... [ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 2:46 عصر ] [ میلاد ]
از این به بعد یه نویسنده به نویسنده های وبلاگ اضافه شد از بهزاد و رضا که خیری ندیدیم ببینیم این یکی چه کار می کنه مریم خانوم دختر بسیار گلیه ولی اینو بگم که فکر بد نکنین ایشون هیچ رابطه ای با من ندارن و ما فقط توی بحث وبلاگ با هم کار میکنیم من وقت واسه آپ کردن نداشتم واسه همین قراره مریم خانوم زحمت این کار رو بکشه [ سه شنبه 89/6/2 ] [ 11:5 صبح ] [ میلاد ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |